چه رسم تلخی ست
تو ، بی خبر از من و تمام من ، درگیر تو !
.
.
.
دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …
اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی . . .
.
.
.
دیکتاتور
تویی و آغوشت !
که هر بار
مرا تسلیم می کند . . . !
.
.
.
روی کفنم بنویسید
موریانه ها
زهرمارتان
این تن که می خورید
حسرت شیرین بود
که خاک به آغوش کشید !
.
.
.
مستانه هایم شروع می شود
آن گاه که گیسوهایت را در شراب، جلا می دهی
.
.
.
آنقدر میوه های سمپاشی شده به خوردمان دادند
که این روزها
با حرف هایمان هم ، آدم می کشیم . . .
.
.
.
تراشکـــــــار ماهـــــــری شده ام بس کـــــــه تـــــــو نیـــــــامدی
و من بـــــــرای دلــــــــم بهانـــــــه تراشیدم . . . !
.
.
.
باد آورده را باد می برد
اما
تو که با پای خودت آمده بودی . . .
.
.
.
ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم
غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم . . .
.
.
.
بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و…
بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـا . . .
.
.
.