loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 939 1392/05/09 نظرات (2)

 آدرس جدید سایت اس ام اس تک www.sms2ni.ir

 

با آرزوی قبولی طاعات و عبادات برای شما عزیزان

سایت اس ام اس تک از تاریخ یکشنبه 12 آذر 1391 با آدرس www.sms-tak.rozblog.com شروع به فعالیت کرده و فعالیت این سایت فقط در زمینه ی اس ام اس بوده است.

و مدتی بعد با اتصال دامنه www.sms-tak.ir آدرس خود را کوتاه تر کرده در خدمت شما بوده است.

و اکنون این سایت با دامنه www.sms2ni.ir فعالیت خود را ادامه میدهد. البته ناگفته نماند که آدرس www.sms-tak.ir پا بر جاست.

همچنین این سایت از این پس فقط در زمینه ی اس ام اس فعالیت نداشته و موضوعات دیگری نیز به آن اضافه شده است از جمله: .....

 

میلاد بازدید : 1158 1392/04/27 نظرات (0)

 

زمونه بدی شده ! حتی با افزودنی های مجاز هم اعتباری به ماندگاری بعضی دوست ها نیست !! ....

 

فرستنده: علی رضا

 

 

میلاد بازدید : 1274 1392/04/16 نظرات (0)

کتاب و بست و روی تخت دراز کشید.نگاهش را به باران که به تندی خود را بر شیشه می کوبید دوخت.
چشمانش گرم می شد که با صدای فریاد و گریه ای بلند شد.صدای نیکا بود. هراسان خود را به اتاق او رساند.نیکا در رختخواب دست و پا میزد. به طرفش رفت و صدایش زد. تکانش داد. نیکا چشم باز کرد و با وحشت به او خیره شد. بلندش کرد و گفت:اروم باش.خواب دیدی.

میلاد بازدید : 1020 1392/04/16 نظرات (0)

افکارش آزارش میداد...از پله ها پایین رفت و به سمت آشپزخانه رفت ...لیوان آبی را در دست گرفت با سختی از لرزیدن دست هایش جلو گیری کرد...باز هم همان احساس..انگار کسی دنبالش هست...انگار کسی همین لحظه به او نگاه میکند انگار میخواهد او را بکشد...آب دهنش را قورت داد ..لیوان را به آرامی به لبش نزدیک کرد و در همین حین صدایی آسانسور را شنید...با عجله لیوان را روی میز گذاشت و بسمت در رفت..بدون اینکه بپرسد چه کسی پشت در است در را باز کرد...با دیدن عسل نفسش را فوت داد و با خوشحالی سری تکان داد و او را به داخل دعوت کرد....عسل با تعجب و صدایی نسبتا بلند گفت:-هووووو سلاااام کجایی طفل دیوانه ی من؟؟ میدونی چند وقته دنبالت میگردم؟؟
نیکا با لبخندی گشاد گفت:-اُ به من نگو طفل!!

میلاد بازدید : 1259 1392/04/16 نظرات (0)

در حالی که با انگشتانش روی فرمان ضربه میزد نگاهش را به چراغ قرمز دوخت.
صدای بوق ماشین ها با صدای پخش ماشین در هم پیچیده و ازارش می داد.نگاهی به ساعتش انداخت. و پخش را خاموش کرد.
چراغ سبز شد به سرعت روی گاز فشرد.ماشین از جا کنده شد. با سرعت پیش می رفت.
وارد اتوبان شد.نگاهش به اینه بود.

میلاد بازدید : 926 1392/04/15 نظرات (0)

با بهار داشتيم به سمت پله ها ميرفتيم تو دلم خوشحال بودم براي اينكه امروز همه يه جورهايي حال شو داشتن ميگرفتن ..
رو كردم به بهار گفتم بهار بيا بيا بريم يه چيزي بخوريم فقط يه لحظه بيا بريم من اين كتاب رو تحويل بدم بريم رفتم به قسمت امانات كتابخونه
كتاب رو از كيفم بيرون آوردم راستش دلم نميخواست كتاب رو تحويل بدم همين جور كه داشتم بهش نگاه ميكردم گذاشتمش رو ميز گفتم بفرماييد اين كتاب رو تحويل آوردم

تعداد صفحات : 90

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 549
  • آی پی دیروز : 151
  • بازدید امروز : 6,528
  • باردید دیروز : 239
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6,767
  • بازدید ماه : 7,909
  • بازدید سال : 52,266
  • بازدید کلی : 12,062,446