یه روز من و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) خونه تنها بودیم.داشتیم ناهار میخوردیم یه دفعه عقب نشست دستاشو رو به آسمون بلند کرد گفت:

ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﻇﺮﻳﻒ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﻣﻴﮑﻨﻪ 60 ﮐﻴﻠﻮ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﺮﺍ
ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻦ 8 ﺗﻦ !؟
درباره
اس ام اس , اس ام اس خنده دار ,
اطلاعات کاربری
آمار سایت