خاص بودن توی مغز اتفاق میفته ، نه توی عکس !
* * *
پرایدمون هی داره گرون میشه ما هی با کلاس تر میشیم :)
* * *

خاص بودن توی مغز اتفاق میفته ، نه توی عکس !
* * *
پرایدمون هی داره گرون میشه ما هی با کلاس تر میشیم :)
* * *
کتاب و بست و روی تخت دراز کشید.نگاهش را به باران که به تندی خود را بر شیشه می کوبید دوخت.
چشمانش گرم می شد که با صدای فریاد و گریه ای بلند شد.صدای نیکا بود. هراسان خود را به اتاق او رساند.نیکا در رختخواب دست و پا میزد. به طرفش رفت و صدایش زد. تکانش داد. نیکا چشم باز کرد و با وحشت به او خیره شد. بلندش کرد و گفت:اروم باش.خواب دیدی.
افکارش آزارش میداد...از پله ها پایین رفت و به سمت آشپزخانه رفت ...لیوان آبی را در دست گرفت با سختی از لرزیدن دست هایش جلو گیری کرد...باز هم همان احساس..انگار کسی دنبالش هست...انگار کسی همین لحظه به او نگاه میکند انگار میخواهد او را بکشد...آب دهنش را قورت داد ..لیوان را به آرامی به لبش نزدیک کرد و در همین حین صدایی آسانسور را شنید...با عجله لیوان را روی میز گذاشت و بسمت در رفت..بدون اینکه بپرسد چه کسی پشت در است در را باز کرد...با دیدن عسل نفسش را فوت داد و با خوشحالی سری تکان داد و او را به داخل دعوت کرد....عسل با تعجب و صدایی نسبتا بلند گفت:-هووووو سلاااام کجایی طفل دیوانه ی من؟؟ میدونی چند وقته دنبالت میگردم؟؟
نیکا با لبخندی گشاد گفت:-اُ به من نگو طفل!!
در حالی که با انگشتانش روی فرمان ضربه میزد نگاهش را به چراغ قرمز دوخت.
صدای بوق ماشین ها با صدای پخش ماشین در هم پیچیده و ازارش می داد.نگاهی به ساعتش انداخت. و پخش را خاموش کرد.
چراغ سبز شد به سرعت روی گاز فشرد.ماشین از جا کنده شد. با سرعت پیش می رفت.
وارد اتوبان شد.نگاهش به اینه بود.
مردم میگویند : آدم های خوب را پیدا کنید و بدها را رها ؛ اما باید اینگونه باشد : خوبی را در آدم ها پیدا کنید و بدی آنها را نادیده بگیرید چون هیچکس کامل نیست !
.
.
هدف جاودانه زیستن نیست ، ساختن چیزی است که جاودان بماند…
.
.
زیر دستاتونُ راضی نگه دارید
یه قانونی هست که میگه :
یه آبدارچی وقتی که باهات قهر میکنه ، چاییتو قطع نمیکنه ، توش میش*اشه !
.
.
.
قبلنا میگفتن مرد باید ایستاده بمیرد یا با گلوله سربی توی سینه
مردای امروزم زیر موچین و بوتاکس و پروتز و عمل بینی جون ندن خیلیه !
.
.
.
تعداد صفحات : 401